th66
ارسالها: | 84 |
عضویت: | 16 /12 /1392 |
تشکر کرده: | 71 |
تشکر شده: | 91 |
|
داستان هایی بسار زیبا و لطایف قرآنی
نقل شده است: مقدس اردبیلی، رضوانالله علیه، شبی پیامبر، (ص)، را در خواب دید، در حالی كه حضرت موسی،(ع)، در خدمت آن بزرگوار نشسته بود. حضرت موسی از حضرت رسول اكرم سؤال كرد: این مرد (مقدس اردبیلی) كیست؟ پیامبر فرمود: از خودش سؤال كن.
لذا حضرت موسی پرسید: تو كیستی؟ مقدس گفت: من احمد پسر محمد از اهل اردبیل و در فلان كوچه، و فلان جا مسكن دارم.
حضرت موسی گفت: من تنها اسم را پرسیدم، این همه تفصیل برای چه بود؟ مقدس گفت: خداوند تنها از شما سؤال كرد: این چیست در دست تو؟ و شما در جواب خدا فرمودید: این عصای من است. به آن تكیه میكنم و نیز با آن گوسفندانم را میرانم و استفادههای دیگری هم از آن میكنم. پس شما چرا این قدر در جواب تفصیل دادید؟
حضرت موسی به پیامبر اكرم عرض كرد: راست گفتی كه علمای امت من، برتر از پیامبران بنیاسراییل میباشند.
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...
|
|
جمعه 28 شهریور 1393 - 20:25 |
|
th66
|
داستان هایی بسار زیبا و لطایف قرآنی
وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ...
روزی یكی از كنیزان امام سجاد، (ع)، روی دست امام، آب میریخت تا حضرت آماده نماز شود. ظرف آب از دست كنیز افتاد و سر مبارك حضرت، آسیب دید. حضرت امام سجاد سر بلند كرد و نگاهی به كنیز انداخت.
كنیز گفت: خداوند در قرآن، كسانی كه خشم خود را فرو میبرند ستوده و فرموده است:
وَ الْكاظِمِینَ الْغَیْظَ؛ آنان كه خشم خود را فرو میبرند.
حضرت سجاد فرمود: خشم خود را فرو بردم. كنیز گفت:
وَ الْعافِینَ عَنِ النَّاسِ؛ آنان كه از مردم میگذرند.
امام فرمود: تو را عفو كردم. كنیز گفت:
وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ؛ خدا نیكوكاران را دوست میدارد.
امام فرمود: برو، در راه خدا آزادی.
دلم به ” مستحبی ” خوش است که جوابش ” واجب ” است السلام علیک یا بقیه الله فی ارضه...
|
|
جمعه 28 شهریور 1393 - 20:28 |
|
admin

ارسالها: | 112 |
عضویت: | 22 /11 /1391 |
تشکر کرده: | 52 |
تشکر شده: | 88 |
|
داستان هایی بسار زیبا و لطایف قرآنی
روزی به کریم خان زند گفتند ، فردی میخواهد شما را ببیند و مدام گریه میکند . کریم خان گفت : " وقتی گریه هایش تمام شد بیاریدش نزد من" . پس از ساعت ها گریه کردن شخص ساکت شد و گفت قربان من کور مادر زاد بودم به زیارت قبر پدر بزرگوار شما رفتم و شفایم را از او گرفتم ...
کریمخان دستور داد چشم های این فرد را کور کنید! تا برود دوباره شفایش را بگیرد! اطرافیان به شاه گفتند قربان این شفا گرفته پدر شماست. ایشان را به پدرتان ببخشید . وکیل الرعایا گفت : پدر من تا زنده بود در گردنه بید سرخ دزدی میکرد ، من نمیدانم قبرش کجاست و من به زور این شمشیر حکمران شدم . پس از اینکه من به شاهی رسیدم عدهای چاپلوس برایش آرامگاه ساختند و آنجا را ابوالوکیل نامیدند. پدر من چگونه می تواند شفا دهنده باشد ؟
اگر متملقین میدان پیدا کنند دین و دنیای مان را به تباهی میکشند !
|
|
جمعه 14 تیر 1398 - 11:53 |
|